#رویای_واریا_پارت_75

لارین طرظ خاصی سرش را تکان داد و گفت :با این وجود دلیلی نداره حرفاتو باور کنم.

-ولی راست می گم باور کن حقیقت دراه .

-اگه پدرت دنبال یک مدل می گشت که لباسهای مارتین مایلر را در فرانسه نمایش بده تو باید منو پیشنهاد می کردیکه همراهت بیام .

-تو خودت بهتر می دونی که پدرم چه احساسی درباره تو داره .اصلا ًمی تونی تصور کنی پدرم اجازه بده من برای کار ،با تو به لیون و یا جای دیگر سفر کنم .

-تو باید اصرار می کردی .من چقدر به همچین سفری احتیاج داشتم واز ان لذت می بردم .دیگر از لندن و همه چیز ان خسته شد م.

-من فقط برای یک هفته ان هم برای تجارت دارم می ر م .

-سر در نمی اورم .پس چرا می خواستی خودت را گوشه ای پنهان کنی ؟لین چیزی است که می خواهم بدانم .لارین با گفتن این جمله نگاه مشکوکی به واریا انداخت.او هم خیلی بی تفاوت به این حرفها کناری ایستاده بود .بعد هم واریا روی مبلی نشست و خودش را سرگرم کیفش کرد .همان طور که در کیفش می گشت دستش به طور اتفاقی به حلقه نامزدی خورد .با خودش فکر کرد چه اتفاقی خواهد افتاد اگر او این حلقه را به انگشتش کند ؟همه حرفهای لارین به واسطه علاقه اش به یان بود و انی کاملا ً مشخص بود .شایدهم عاشق این مرد بود .امکان نداشت لارین از راهی که امده برگردد و به نظر می رسید که حتی تا هواپیما یان را تعقیب کند .مگر اینکه چیزی از یان بشنود که او را راضی کند و برایش قابل قبول بشود .یان اشاره ای به واریا که خسته شده و روی مبل نشسته بود ،کرد و ارنج لارین را گرفت و با خود به گوشه ای کشاند تا بتواند راحت تر حرف بزند و کسی حرفهایش را نشنود .حتی از دور هم واریا متوجه جرّ و بحث انها شد .

چشمهای لارین از شدت عصبانیت برقی مخصوصی می زد و او حتی چند بار باهایش را محکم به زمین کوبید .او ان قدر این کار را ادامه داد تا کفشهای شیک اخرین مدلش کج و معوج شد.

-لطفا مسافرین پرواز 3-2-4 به مقصد لیون از خروجی چهار داخل هواپیما بشوند .


romangram.com | @romangram_com