#رویای_واریا_پارت_50
مادام رنه از یان هم خداحافظی کرد و به سمت اتومبیلش رفت .واریا برایش دست تکان داد و انها حرکت کردند .از طریق خیابان دیویس به طرف ریخنتز پارک رفتند .در راه یان شروع به صحبت کرد :پدر من هنوز در خانه ای زندگی می کنه در ان متولد شده و دوتا جنگ جهانی و تغییرات اقتصادی که در زندگی همه کس اثر گذاشت نتوانست روی پدرم تاثیر بگذاره و اونو تغییر بده .این ساختمون ان قدر زشته که مثل قبر می مونه و هر کس از او بپرسه چند سال دیگه می خواین اینجا بمونین پدرم جواب می ده ان قدر که توی همین ساختمان بمیرم .
-چرا شما از او می خواین که این ساختمانروعوض کنه ؟به نظر من شما یک ادم خوشبخت هستید .
یان فریادزد :خوشبخت!!!!
-بله چون این ساختمان یک جای امنه ،محکمه و اصلا یک خانه واقعیه .
این جمله واریا که با ارامی بیان شد تاثیر خاصی روی یان گذاشت چون او هیچ وقت این طوری به خانه نگاه نکرده بود .اوچند ثانیه به واریا خیره شد واعتراف کرد :
-تا حالا این جوری بهش نگاه نکرده بودم .طوری راجع به ان حرف می زنی انگار به داشتن ان حسودی می کنی.
-له واقعا همین طوره .نه به خاطر اینکه خونه بزرگیه و یا به قول شما مثل قبر می مونه .بلکه به خاطر اینکه او خانه ای است که شما همیشه در ان زندگی کردین .جایی که دوران بچکی شما در ان بوده و گذشته و هنوز که هنوزه تا وقتی که شما بخواهید این خانه متعلق به شماست .
او با گفتن این جملات به یاد خانه خودشان در وچسترشایرافتاد.خانه ای که تا قب ازامدن به لندن به انان تعلق داشت. هنوز هم بعضی شب هارا با رویای ان می خوابد .نمای ظاهری خانه سیاه و سفید بود و در قرن شانزده ان را ساخته بودند .حیاطقشنگ ان که به طرز زیبایی با گلهای نرگس و درختان قدیمی گیلاس و سپیدار و غیره ....تزئین شده بود .
واریا زمانی فهمید چقدر این خانه را دوست دراد که متاسفانه از ان دور شده بود .ولی هرازگاهی به ان فکر می کرد .و برایش دلتنگی می کرد .خلاصه انها به ان خانه زشت و قدیمی رسیدند .خانه ای که تقریبا متعلق به شروع قرن بود ولی هنوز محکم و با غرور و پابرجا ایستاده بود و همان گونه که واریا گفته بود امن .
romangram.com | @romangram_com