#رویای_واریا_پارت_35

واریا با ناباوری سوال کرد:یعنی اینها برای منه؟کسی جوابی به او نداد.ظاهرا بین مارتین و خانم رنه درباره انتخاب لباسها مشورتی صورت گرفته بود.مکالمه انها که نیمی به زبان فرانسه و نیمی انگلیسی بود بیشتر درباره جنس پارچه و نوع لباسی بود که باید هرچه زودتر اماده می شد.بالاخره اقای مایلز که به نظر می رسید تصمیم خودش را گرفته در حالی که دستهایش را بالا گرفته بود گفت:این غیر ممکنه ،امکان نداره که بتونیم به خواسته های اقای ادوارد عمل کنیم.

اقای مارتین و خانم رنه هر دو معتقد بودند که امکان نداره در این مدت کوتاه بتونن این همه لباس رو حاضر کنن.واریا به حرفهای انها گوش می کرد ولی چیزی سر درنمی اورد.تنها چیزی که دستگیرش شد این بود که جناب ادوارد متحمل هزینه سنگینی برای تهیه این لباسها شده است.خلاصه بعد از کمی بحث و گفتگو ،که نه یان و نه واریا هیچ کدام سهمی در ان نداشتند ،واریا به اتاق پرو هدایت شد.در انجا چندین لباس را باید می پوشید.سایز بدن او مثل اندازه دور سینه و دور باسن کاملا با لباسها تطبیق داشت.و این جای بسی خوشحالی بود.فقط در مورد بعضی لباسها باید کمی از قدشان کوتاه می شد.او چیزی حدود بیست لباس را پوشید و با تعجب فراوان گفت:

- مطمئنا من نمی تونم همه این لباسها رو داشته باشم.

مادام رنه که یک لیست کامل از کلیه لباسها تهیه و اماده کرده بودگفت:

- نه سه تا از این لباسها ،لباس شب هستند. ولی اقای مارتین می خوان مطمئن بشن که اشکالی در انها نباشد تا باعث از بین رفتن اعتبارشون بشه .

پس از پوشیدن هر لباس او در اتاق پرو را باز می کرد تا اقای مارتین ان را ببینه و کنترل کنه .او هم هر دفعه می گفت :

- فوق العاده ست ،این رنگ کاملا به او می اید .خیلی حیفه که نمی شه لباسی از جنس ارگانزا برای او دوخت ،اما مهم نیست این هم کاملا مناسبه .

واریا با خودش فکر می کرد انها طوری حرف می زنن که انگار من اینجا نیستم!او به رنگ قرمز علاقه داشت در صورتی که انها درباره رنگ ابی و سایر رنگها بحث می کردند و عاقبت هم رنگ سبز را انتخاب کردند.پس از پوشیدن چند لباس واریا که احساس خستگی می کرد ولی در عین حال برایش خیلی جالب بود که خودش را در لباسهای کاملا متفاوت می ید.هوای اتاق پرو خیلی گرم و ناراحت کننده بود و او به این فکرمی کرد که ای کاش هرچه زودتراز ان خارج شود.

واریا نگاهی به ساعتش کرد و عقربه های ان را روی شش ونیم دید.او یک ساعت ونیم وقت داشت تا خودش را به رستوران (لوشات گری)برساند.میل شدید برای رفتن به این قرار ملاقات در خود حس کرد.از طرف دیگر هم می ترسید.قرار ملاقاتی که فقط برای امشب بود و بعد از ان ساید هرگز ان مرد را نمی دید.ناگهان صدای مارتین را شندی که می گفت:خوبه،دیگه کافیه .تمام اشکالات را برطف کنید تا لباسها هیچ عیب و نقصی نداشته باشن.انها هم باید برای فردا ساعت دوازده حاضرو اماده به منزل دوشیزه میلفیلد فرستاده شوند.ایا برای بسته بندی کردن انها در چمدانهایتان وقت کافی دارید؟


romangram.com | @romangram_com