#رویای_واریا_پارت_30
-لباسهای من !متاسفانه باید بگویم که برای این سفر زیاد لباس مناسب ندارم .
-و این درست همان نکته ای است که پدرم نگرانش بود ...یعنی او فکر می کنه ...می دونی چیه او فکر می کنه شما اون مدل لباسهایی را که دقیقا برای چنین سفری مناسب باشه در اختیار نداشته باشین .و به همین دلیل هم خودش ترتیب همه چیز را داده .
-مثلا ترتیب چه چیزی؟
-مثلا به عنوان مثال او ترتیب ان لباس های که باید در شان همسر اینده من باشه را داده است .
-اه من فکر نمی کنم که ...واریا حرفش را نا تمام گذاشت و دوباره بعد از مکث کوتاهی دامه داد.
-من فکر نمی کنم که قبول این لباسها درست باشه چون از باقی هزار پاندی که جناب ادوارد قبلا به من دادن خودم می تونم چند لباس تهیه کنم .
-اما پدرم نمی خواد که شما چنین کاری بکنید .در حقیقت او از یک بوتیک لباس برای شما وقت گرفته تا آنها لباسهای مناست برای شما رو تهیه و تدارک ببیند .
واریا که داشت از تعجب شاخ در می اورد کمی صاف نشست .او واقعا انتظار شنیدن چنین چیزی را نداشت .ان قدر در هیجان فرستادن مادرش به سوئیس درگیر شده بود که به تنها چیزی که فکر نکرده بود خرید لباس بود .
به یاد کت و دامن رنگ و رو رفته و ارزان قیمتش افتاد که هریکشنه به مناسبت خاصی از ان استفاده م یکرد .وقتی خوب فکر کرد دید انها هم چیز به درد بخوری نیستند .مسلما نمی شد که با اون ریخت به فرانسه بره .اگه اون چنین کاری بکند برای همه جای تعجب داره که بلیک ول با ان همه ثروت و پول چطور حاضر به ازدواج با این دختر فقیر شده .بعد واریا به این نتیجه رسید که او باید چند دست لباس حسابی بخرد .تنها مسئله این بود که هزینه این لباسها با چه کسی است ؟واریا و یا جناب ادوارد .
romangram.com | @romangram_com