رمان رخ دیوانه

#رخ_دیوانه_پارت_102


حالا من از قبل تنها تر شدم کسی نباید سر زنش کنم این خواسته خودم بود

امروز تولدم هیچ کس یادش نیست البته برای چی باید یادش باشه بارها شده خانوادم فراموش کردن

اما این خصلت من از خدابیامرز پدر بزرگ ارث بردم همیشه تاریخ تولد های نزدیکانم داخل تقویم جیبیم یاد داشت میکنم حتی شده یک تبریک حتما بهشون میگم

پارسال تولدم با دوستم باران و یکی دیگه از دوستام که مدیر یک اژانس هواپیمایی بود و چند وقت بعدش خواستگارم بود گرفتم

باران بهم یک ست گردن بند و دست بند و یک قاب شیشه ای زیبا داد و حامی یک کار جالب یک ست کامل لاک با وسایل مانیکور و... میدونست من خیلیبه ناخن هام اهمیت میدم هنورم از لاک های هدیه حامی دوتاش دارم و گاهی یادش میکنم

دی پارسال نامزد کرد و من خیلی خوشحالم براش دیگه داشت عتیقه میشد

اما امسال هیچ کس یادش نبود حتی محمد این خیلی سخت حتی یک پیام تبریک نداشت باشی

دلم برای کسرا تنگ هر سال به یک رستوران یا کافی شاپ میرفتیم جشن میگرفتیم و چقدر غافل گیرم میکرد با هدیه هاش یک سال یک اسب که من اسمش ب*و*س*ه گذاشت بودم

الان نمیدونم ب*و*س*ه کجا شاید هنوز توی استبل قبلی باشه اخرین هدیه اش هنوزم دارم یک انگشتر با چهار نگین همیشه دستم طراحش خودش بود اسمم داخلش حک شده برای اولین بار بعد چند سال گریم گرفت

این یعنی عاجز شدم؟ نمیدونم

از فردا دانشگاه دارم این ترم اخریا خیلی ادییت دارم میشم پروژه مرکز محله و پروژه اتاق خواب از طرفی اماده شدن برای کنکور همه کلافم کردن

اگر رشته مورد علاقم دانشگاه اصفهان نداشت باشه مجبورم برم یک استان دیگه این خودش دردسر


romangram.com | @romangram_com