#ریما_پارت_87
چشمامو بستم و با آرامش نفس کشیدم.آرامش من اینجاست....بین بازوهای این پسر!تموم دنیای من همینجاست!
آروم خودمو کشیدم بالا و کوتا بوسیدمش.خواستم عقب بکشم که رایان کمرم گرفت.
با نیش باز گفت:کجا؟بودی حالا!
با لبخند بهش خیره شدم.آروم فاصله ی بینمون رو طی کرد و لباشو گذاشت رو لبام و مشغول شد!
تو کمتر از دو هفته کارخونه ی مجید سعادت دوباره سرپا شد!البته ایندفعه با مدریت و سهام کامل شخص شخیص بنده!
الانم در حال حاضر هیچی بجز سقف بالا سرش نداره!میخواستم خونش رو هم ازش بگیرم که با یادآوریه محبت های بابا بیخیال شدم!
تفریح جدیدم شده این حوجه سرگرد!زیادی داره پا رو دمم میذاره! خیلی فوضوله....و همینطور باهوش...ولی نه به اندازه ی من!شاید در حد رایانم باشه!البته از نظر هوش!تا الانم اطلاعات خوبی در موردم داره ولی هنوز نه میدونه کیم....نه میدونه جنسیتم چیه و چند سالمه!فقط و فقط یه اسم داره...کابوس تاریک!یه خورده اطلاعاتیم داره که البته اونم خودم بهش دادم که البته به مامورای قبلیم میدادم که ماشاالله انقدر خنگ بودن که نمیفهمیدن!این یکی به نسبت بهتره!خسته شدم بابا! هر چی ردپا میذارم،هر چی مدرک میذارم بازم این مامورای غیور و جسور نمیفهمن!البته تقصیر خودشون نیست..آموزش های لازم و کامل برای برخورد با همچین کیسی رو ندیدن!خسته شدم!دیگه نمیخوام تو میدون بازیم تنها باشم!یه ذره هیجان میخوام!
بیا سرگرد جون...
بیا جناب سرگرد سانیار ستوده!
منتظرتم....
سانیار**
با مانی از اتاق اومدیم بیرون.نگام برای یه لحظه تو نگاه خاکستریش گره خورد.هه!چشماش برق میزد!سریع نگاشو گرفت!هه هه! با این تیپ و قیافه بالا سر مرده هم بری پا میشه برات بندری میرقصه!
زیاد خیره نشد ولی دختر چشم قهوه اییه هنوز مانی رو خیره خیره نگاه میکرد!تموم شد!فقط کافیه یه دختر اینجوری به مانی خیره شه!دیگه کارش ساختست و نمیتونه در برابر کارا و حرفای مانی مقاومت کنه!مخش زده حساب!باهاشون فاصله داشتیم،نمیدونم پدرام چی بهشون گفت که آتیش گرفتن!دختر چشم خاکستریه یه نیم نگاه بهمون انداخت و آروم جوابش رو داد که پدرام بلندتر زد زیر خنده!
کنجکاو شدم ولی مانی بی توجه به حرفاشون با ذوق گفت:زدم!کارش تمومه!لامصب عجب چیزیه!
حق با مانی بود!هر دوشون شلوارک لی چسبون مشکی پوسیده بودن با یه تاپ یقه شل قرمز که تا کمر تنگ بود و از کمر به پایین گشاد میشد و تا روی رون چین های ریز ریز میخورد.اونا هم مثل ما ست کرده بودن.با اینکه ریزه بودن ولی هیکلاشون حرف نداشت!
ایندفعه بجای اون ون بیریخت یه سانتافه جلوی در پارک بود.
romangram.com | @romangram_com