#ریما_پارت_31
ریما:ببخشید داداشم!فدات شم میدونم خسته ای.امشب میریم.
کنجکاو گفتم:کجا؟
نیششو باز کرد و گفت:دبی.
یه ابرومو انداختم بالا و گفتم:اونوقت چرا؟
ریما یه نیمچه اخم کرد و گفت:داداشم خسته شده میخوام خستگیش دربره. موافقی؟اگه دوست داری جای دیگه ای بری بگو همونجا میریم.
با خنده گفتم:ریما خیلی داری لوسم میکنیا!
ریما:یه داداش رایان بیشتر نداریم که!
محکم لپمو بوسید و رفت سمت در.
برگشت سمتم و گفت:وسایلتو جمع کن فردا صبح حرکته.
رایان:به روی چشم.
یه لبخند قشنگ زد و زیر لب گفت:ریما فدات شه داداشم.
رفت و لبخند من پررنگ تر شد!هرچقدر تو دوران کودکی کمبود محبت داشتم ریما تو این سالا واسم جبران کرد!هیچ وقت یادم نمیاد به ناحق حتی باهام بلند حرف زده باشه!همیشه محبت،احترام.اگه من یه خواهر بزرگتر از خودم داشتم مطمئنم نمیتونست به اندازه ی ریما دوسم داشته باشه و بهم عشق بورزه!خب مسافرت بعد این حال گیریه عظیم بدفکری نیست!رفتم تو اتاقم و تو نیم ساعت تموم واسیلم رو جمع کردم.رو میز یه شناسنامه و پاسپورت جدید بود.شناسناممو برداشتم و یه نگاه به صفحه ی اولش انداختم.پارسا پورکاویان.
29 ساله؟مثل اینکه اینجا هیچ کس منو با سن واقعیم قبول نداره!
ریما کلیدای اتاقامون رو بهمون داد و خودش جلوتر از همه راه افتاد.رفتم تو اتاقم و بدون تعویض لباس همونجوری جنازه شدم!همیشه پرواز اول وقت اذیتم میکنه.یه دو ساعتی رو خوابیدم.بعد یه دوش آب سرد به پیشنهاد ریما رفتیم بیرون تا یکم دور بزنیم و اگه چیزی میخوایم بخریم.
romangram.com | @romangram_com