#ریما_پارت_23
مانی سیخ نشست و با چشم درشت بلند گفت:فقط یه ذره؟یه ذره...
یهو ساکت شد و خشک ایستاد.کنج لبش کم کم رفت بالا و نیشش باز شد!
مبهوت گفتم:م...مانی حالت خوبه؟
یهو عین دیوونه ها شروع کرد به رقصیدن و بشکن زدن!
سانیار:مانی چت شده؟
جوابمو نمیداد فقط قر میداد و بشکن زنون میگفت:در رفتیم، در رفتیم!
دیدم نخیر خیال نداره دست از قر دادن برداره.دستشو گرفتم وبه زور نگهش داشتم.
سانیار:چی میگی؟چی چی رو در رفتیم؟مگه...
یهو ذهنم جرقه زد!فردا 4 شنبه،پس فردا آخر هفته!
با نیشخند ولش کردم و گفتم:آها!حالا قر بده!
تا ولش کردم دوباره شروع کرد به رقصیدن.یهو واستاد.
برگشت سمتم و نگران گفت:میگم سانی...این گروه..همون گروهیه که پارسال 4 تن محموله بدون رد و مدرک جابجا کرد؟
سانیار:متاسفانه آره!خیلی دنبال مدرک گشتیم ولی هیچ کاری نتونستیم بکنیم.
مانی:پس مردیم!
سانیار:اگه حواسمونو جمع کنیم هیچ بلایی سرمون نمیاد!
چشماشو ریز کرد و گفت:نکنه یادت رفته 6 سال پیش چه بلایی سر اون 4 نفر آوردن؟اگه یادت رفته خودم برات میگم.اونا خیلی راحت 4 نفر از زبده ترین افرادمون رو شناسایی کردن و تیکه تیکشون کردن،بعدش خیلی راحت ریختنشون تو آب تا ماهیا بخورنشون!میدونم،میدونم!منم تیکه تیکه میکنن میریزن اسب دریایی بخورتم!
romangram.com | @romangram_com