#ریما_پارت_152
پتو هامونو کنار هم رو زمین پهن کردیم و قل زدیم روش!مانی اومد بهم چسبید که چپ چپ نگاش کردم.اصلا توجه نکرد و بیشتر بهم چسبید.قبل از اینکه دهن باز کنم به حرف اومد.
مانی:اومدم گزارش بدم بوفالو!دو دقیقه آروم بگیر!
بعد دودقیقه دیدم هنوز ساکته.برگشتم بزنم لهش کنم که دیدم آقا خوابیده!با حرص یه نیشگون از پهلوش گرفتم که یهو از خواب پرید!
مانی:ووی...ووی...چی بود؟چی شده؟
حالت انگشتامو بهش نشون دادم و گفتم:این شده!حالا بنال!
آروم گفت:آها!حالا چرا میزنی؟
دوباره برگشت بهم چسبید و شروع کرد:اون 30 تا عدد رو به هر جون کندنی شد معنی کردم!
نفسمو با خیال آسوده دادم بیرون و گفتم:خیلی خوبه!حالا معنیش چی میشد؟
مانی:خیلی خفن بود..!دقیقا همینا رو گفت:
«من به شما نزدیکم.از فرصت هاتون استفاده کنین.به هیچ کس اعتماد نکنین.گرگ اطرافتون پرسه میزنه.جونتون در خطره.از پسر جوون دوری کنین.»
مانی:کیو میگفت؟
سانیار:نمیدونم!نمیشه الکی به حدسیاتمون اعتماد کنیم.
مانی:ولی من...من به پدرام مشکوکم!وقتی پیششم انگاری دارن تو دلم گربه میشورن!حس بدی بهم القا میکنه!با اون لبخندای مسخرش برای آدم اعصاب نمیذاره!
سانیار:منم بهش خیلی مشکوکم ولی فعلا نمیشه بطور قطع نظر داد!راستی ورقه هایی که روش رمز نوشته بودم تموم شد؟
مانی:اوهوم!انگار بقول معروف هشدار آخر بود!
سانیار:همچین آخر آخرم نیست!ماهنوز یه رمز باز نشده داریم!اون اعداد بی سر و ته!
romangram.com | @romangram_com