#ریما_پارت_13
ریما:خب حالا!بسه،برین وسایلتون رو جمع کنین فردا بلیط داریم.
بچه هاخندون رفتن بیرون.از اولم قصدم همین بود،سر کار جدی و خشک، موقع تفریح شوخ و دیوونه!
یه لبخند خبیث زدم و با نیش باز قفل در اتاق رضا و امیر علی رو با تب لتم هک کردم.مستقیم رفتم سراغ اتاق خواب.دو تاشون با بالا تنه ی لخت و شلوارک رو تختشون وا رفته بودن و داشتن خواب هفت کچلان رو میدیدن!اوففف!نه بابا!جونم هیکل!نیشمو بستم و سعی کردم نخندم.بتری آب یخم رو از تو کولم درآوردم.چیکار کنم از بچگی عاشق مردم آزاری بودم!با شادی نصف آب رو روی سر رضا و بقیشو رو شکم امیر خالی کردم!یه دادی زدن و عین جنی ها پریدن پایین و گارد گرفتن!از خنده پوکیدم!
ریما:پاشین ببینم کروکدیلا!نکنه میخواین کل هفته رو تو هتل بخوابین؟
بچه ها خیلی التماس کردن که بذارم بیشتر بخوابن ولی تو کتم نرفت که نرفت!به زور بلندشون کردم و مجبورشون کردم لباساشون رو عوض کنن.اشکان و سامیار و رامتین تو یه اتاق بودن.اون سه تا بهتر با هم میسازن.باخنده در اتاق اونا هم هک کردم و رفتیم تو.اشکان مثل بچه ها زیر پتو فرو رفته بود و توی خواب عمیقی به سر میبرد!چشمم که به رامتین و سامیار خورد کبود شدم از خنده!سر سامیار روی سینه ی لخت رامتین بود و تو بغلش فرو رفته بود.رامتین هم پاهای سامیار رو با پاهاش قفل کرده بود! اینا همدیگه رو با دوست دختراشون اشتباه گرفتن!یه نگا به امیر و رضا انداختم که ریز ریز میخندیدن و ادای عق زدن رو درمیاوردن!با خنده نقشمو دم گوششون گفتم و رفتم سراغ اشکان.سرمو بردم دم گوشش،یه نگا به اون دو تا انداختم که چسبیده بودن به گوش سامیار و رامتین.با دستم از یک تا سه رو شمردم.با نشون دادن عدد سه شروع کردم به جیغ زدن،اون دو تا هم به طرز هیولایی داد میزدن!اشکان به طرز فلاکت باری بامخ خورد رفت تو زمین.اون دوتا هم از ترس بیشتر به هم چسبیده بودن و عین دخترای 18 ساله جیغ میزدن!خلاصه اول صبحی کلی خندیدیم!اون سه تا هم لباس پوشیدن و رفتیم پایین تا یه چیزی کوفت کنیم!اون روز و 4 روز بعدش به خرید و تفریح و گردش گذشت.بچه ها مدام میگفتن دیگه هرگز انتظار نداشتن لبخند منو ببینن!خب هر کسی عقیده ی خودشو داره دیگه!روز 6 یه قرار ملاقات سری با موسیو کچلو داشتم که در کل مراسم پاچه خواری بود!خبر سر پا شدن دوباره ی کارخونه ی کارسیقو عین بمب تو فرانسه ترکیده بود و همه دنبال عامل این سرپایی بودن.ولی من به موسیو گفته بودم که به هیچ کس چیزی نگه.فعلا نباید کسی بفهمه.فعلا زوده!روز آخر پسرامو بردم پارک! گاهی اوقات یادم میره که این 5 نفر پسرای بالغن!تو پارک به زور بچه ها رو از رو تاب بلند میکردن و خودشون مینشستن!خودم چند بار به چشم دیدم که تو صف سرسره بچه ها رو هل میدادن!منم مجبور شدم نسبت به اعتراض والدین بچه ها بگم که همشون عقب مونده ی ذهنین!حالا خوبه پسرا فرانسه بلد نیستن وگرنه درسته منو میخوردن!واقعا خیلی براشون متاسفم! با این تیپ و قیافه و هیکل هر کدومشون آرزوی هر دختری میتونن باشن ولی از بس خل و چلن دخترا از دستشون فرارین!دفعه ی آخری که سعی کردم خیر سرم عاقل ترینشون؛رامتین خاک بر سر بی عرضه رو سر و سامون بدم،دختره آژیر کشون از کافی شاپ فرار کرد!آخرش نفهمیدم این ذلیل مرده چه بلایی سر دختر مردم آورد!کلا ازشون قطع امید کردم!هر کی برای اولین بار ببینتشون تو کف جذابیت و ابهتشون میمونه،یه روز از آشنایی نگذشته میفهمه با یه پسر بچه ی 4 ساله طرفه!دیدم دارن پارک رو خراب میکنن ورشون داشتم و برگشتیم سمت هتل.از نصیحت کارشون گذشته، اینا آدم نمیشن!تو راه برگشت بودیم که حس کردم صدای داد و بیداد میاد.صدا رو دنبال کردم و رسیدم به یه کوچه بن بست.از بچه ها خواستم که سر کوچه بمونن و جلو نیان.آروم یه گوشه قایم شدم.سه تا مرد هیکلی و اتو کشیده بودن که با نهایت احترام به فرانسوی از یه نفر درخواست میکردن که همراهشون بره.یهو یه صدای دورگه اومد که به ایرانی داشت به اونا فحش میداد! چشمام گرد شد!از صداش معلوم بود که یه پسر نوجونه.یه ذره جابجا شدم دیدم روبهروی اون سه تا یه پسر 16،17 ساله واستاده.
یکی از اون مردا گفت:آقا شما باید همراه ما بیاین.وگرنه ما مجبوریم به زور با خودمون ببریمتون.
پسر:برین گم شین گوریلا!من با شما قبرستونم نمیام!هیچ غلطی هم نمیتونین بکنین!
قشنگ قیافشون داد میزد که یه کلمه هم از حرف پسره رو نفمیدن! یه نگاه به همدیگه انداختن و خیلی راحت بازوهای پسره رو گرفتن و بلندش کردن.حرصم دراومد!هموطن منو خفت میکنین؟زورتون به بچه میرسه؟
عصبی روبه روشون واستادم و به فرانسه گفتم:هوی نره غولا!ولش میکنین یا بیام فکتون رو بیارم پایین؟
یکی از مردا یه نیشخند زد و اومد سمتم!نخیر!اینجوری نمیشه!دلشون کتک میخواد.آستینامو زدم بالا و شروع کردم.ظرف 10 دقیقه قیمه قیمشون کردم. کمرمو صاف کردم و برگشتم سمت پسره.اوخی!گارد گرفته بود!کاملا معلوم بود ناشیه!به نظر نمیومد فاصله سنی زیادی داشته باشیم ولی قدش از من خیلی کوتاه تر بود،یا شایدم من زیادی نسبت به سنم بلند بودم!واسه 19 سال 178 بلنده؟فکر نکنم!
اومدم حرفی بزنم که زودتر گفت:هوی؟تو کی هستی؟چی ازجونم میخوای عوضی؟
جاش بود یه جور میزدم تو گوشش یه متر بره تو آسفالت!ولی هیف،هیف که بچه بود!
اومدم حرف بزنم که دوباره گفت:نه!حرف نزن،حرف نزن!دختره ی فرانسوی!
چنان با چندش اینو گفت که خندم گرفت!نمیدونم چرا ازش خوشم اومده بود، در غیر اون صورت بود که میزدم خوردش میکردم!
پسره:به چی میخندی دختره؟مگه تو چیزی از زبون شیرین پارسی حالیت میشه؟
اوفــــــــــــــف!نه بابا!جونم عرق ملی!
romangram.com | @romangram_com