#ریما_پارت_129
زیر گوشم زمزمه کرد:بهترین میشم برات!
با یه حرکت پیراهنو درآورد و خمار دراز کشید و منو کشید تو بغلش.همونجور که لبامو میبوسید بند لباس زیرم رو باز کرد و ......
صبح با نوری که افتاده بود تو چشمم، چشمامو باز کردم.اولین چیزی که دیدم سینه ی پهن و برهنه ی رایان بود!با بیاد آوردن اتفاقات دیشب خون به صورتم دوید!سعی کردم نیشمو ببندم!اروم سینش رو نوازش میکردم.
رایان:بالاخره بیدار شدی خانومم؟
یه تکونی تو جام از ترس خوردم که درد بدی کمر و زیر شکمم پیچید!
از درد چشمامو بستم و لبمو گزیدم!رایان نگران آروم سرمو گذاشت رو بالش و نیم خیز شد.
با نگرانی گفت:خوبی گلم؟
لبخندی زدم و آروم گفتم:آره عزیزم.
سریع و جدی گفت: دردت زیاده ،میریم بیمارستان!
سرخوش از این همه توجهش گفتم:درد ندارم عشقم!این دردا طبیعیه خوب میشم تا غروب!
با کمک رایان از جام بلند شدم و رفتم حموم.با حوصله کمکم کرد دوش بگیرم و لباس بپوشم. تازه موهامم برام خشک کرد!اونم کی؟رایانی که کل دخترای شرکت و قرارگاه براش بال بال میزنن ولی بهشون یه نیم نگاهم نمیندازه!
تا غروب عین پروانه دورم میچرخید و نمیذاشت دست به سیاه سفید بزنم!غروب بود که بچه ها برگشتن ویلا.تو آشپز خونه بودم که اومدن.
رادین مستقیم اومد تو آشپزخونه و بعد بوسیدن پیشونیم یه جعبه شیرنی داد دستم.
متعجب گفتم:شیرینی واسه چی گرفتی؟
مهربون خندید و گفت:شیرینیه...
بعد چند ثانیه تازه فهمیدم منظورش چیه!
romangram.com | @romangram_com