#ریما_پارت_115


سانیار:من و مانی میریم یه جوری پرونده ها رو میذاریم تو.شما همین جا بمونین ما زود بر میگردیم!

سریع از دخترا جدا شدیم و رفتیم سمت مجتمعمون.پشت پنجره وایستادیم.

مانی:داداش باز کن آغوش گرمت رو!

سانیار:خفه بمیر!زود بیا کارتو بکن!

مانی رو بغل کردم و پاهاشو بین بازوهام قفل کردم!هنوز فاصله داشتیم.

مانی:چپ چپ چپ...آها...همینجا!اینجا دقیقا تخت منه!

بعد ژست پرتاب توپ رو به خودش گرفت و کوله ها رو پرت کرد تو!اگه دخترا اینجا بودن....حالا که نیستن!

مانی:حالا منو بذار پایین جیگرم!

یهو پاهاشو ول کردم که مانی پرت شد پایین!

مانی:آخ!ایشاالله اجاقت کور شه که اجاقمو کور کردی!

با خنده گفتم:پاشو الکی کولی بازی درنیار!

با مانی سریع برگشتیم سمت دخترا که درکمال تعجب دیدیم نه خبری از دخترا هست نه اون سه تا جاسوس!

سانیار:ای ناکسا.....رفتن!همون موقع که تو آسانسور اسم پدرام رو آورد فهمیدم خیانتکارن!

مانی تا لب باز کرد غر غر کنه صدای سوت یه نفر اومد.برگشتیم سمت چپ دیدم دخترا تو تاریکی نشستن و دارن بهمون علامت میدن!

مانی:گفتما اینا اهل خیانت نیستن!

سانیار:مانی خفه!

romangram.com | @romangram_com