#ریما_پارت_103


تو عمق خواب بودم که حس کردم یه نفر داره صدام میکنه!کیه؟چقدر صداش آشناست! دوباره سعی کردم بخوابم…واستا ببینم…اینکه…اینکه ..رادین؟یهو چشمامو باز کردم که دیدم پایین تخت نشسته و داره با یه لبخند شیطانی نگام میکنه!

رادین:روده کوچیکه بزرگه رو لقمه کرد!نمیخواین بیدار شین؟

بیدار شیم؟سریع یه نگاه به خودم انداختم!خاک بر سرم!رایان چرا اینجوری منو قفل و زنجیر کرده؟اصلا نمیتونستم تکون بخورم!

آروم گفتم:رایان…رایان!

رایان خمار گفت:هوم؟

ریما:بیدار شو دیگه!ولم کن…ولم کن پسر خوب!

رایان موذی و خمار خندید و لبشو قنچه کرد!

جـــــــان؟الان میخواد جلوی رادین ببوسمش؟عمـــــــرا!

ریما:رایان بلند شو…ولم کن پسر..اه!

رایان:تا یه بوس ندی ولت نمیکنم!

هر چی زور زدم نتونستم از بغلش بیام بیرون.لااقل چشماشم باز نمیکرد که ببینه رادین بالا سرمونه!

ریما:راین جان ولم کن!ما تنها نیستیم پسر خوب!

راین موذی خندید و گفت:بله بله میدونم!وقتی یه دختر و پسر نامحرم زیر یه سقف تنهان نفر سوم شیطانه!آره میدونم!

رادین دستاشو گذاشته بود جلوی دهنش و از خنده کبود شده بود!داشتم از خجالت آب میشدم!دیدم نخیر!این به هیچ سراطی مستقیم نیست!سریع و کوتاه بوسش کردم که باخنده ولم کرد.

رایان:این قول نبودا!بعدا بقیشو با هم حساب میکنیم!

با خجالت نشستم رو تخت و یه دسته از موهامو که تو صورتم بود زدم پشت گوشم.

romangram.com | @romangram_com