#رج_زدن_های_زندگی_پارت_2
....اين که يه ادم چقدر... چقدر... چقدر ميتونه قسي القلب باشه ...؟
واون وقته که همراه با اه جگرخراشم که از درد کمربند ناشي شده ...يه آه هم از ته دلم ميکشم وبه خدای خودم ميگم ...
-خدا جون ...مگه تو از روح خودت در انسان ندميدي؟ ...پس چرا يکي از اين انسان ها تبدیل شده ....به کسي که با کمربند منو ميزنه ...؟
تو که مهربوني ...تو که ذاتت قشنگه ...تو که حاضر نيستي هيچ بنده اي دلش بشکنه ...پس چرا اين ادمها ...که از روح تو هستن... تو زرد از اب دراومدن؟
يعني اينها از روح تو نيستن؟يا شايدم يه زماني بودن ولي بعد اين مدلي شدن .؟
دوباره رج زدن کمربند ...دارم التماس ميکنم ...به هق هق افتادم ...شونه هام واقعا داره ميلرزه ....
-بسه نامرد ....بسه ...ميسوزه ..درد داره ...تو رو به مولا علي نزن ..دارم اتيش ميگيرم ....نزن بي مروت ...
کمربند باز بالا ميره و....شقققق....
روي تنم پر شده از خط هاي مساوي ...خط هايي که انتها نداره ...ميدوني کجا بيشتر درد داره ....؟روي رون پام يه پارچه اتيشه ...
خط ها رو ميشمرم ..يک ...دو ...سه ...اوووووه کلي خط مساوي ...
انگار که يکي برداشته ومنو جاي دفترش خط خطي کرده ...
ولي اي کاش من اون دفتر بود م ...حداقل اين قدر درد نداشت ...داشت ..؟ نميدونم مگه درختي که مرده و تبديل به ورق کاغذ شده درد رو احساس ميکنه ...؟نميدونم ...شايد اون هم درد رو بفهمه ...
romangram.com | @romangram_com