#پونه_(جلد_اول)_پارت_87
_ به اين شرط که خودم ببرمت و بيارمت.
هيچي نميگم و فقط نگاش مي کنم که صداي شوهر خاله هر دومونو به خودمون مياره:
_ شما دو تا يه ساعته نشستين اونجا دارين چي به هم ميگين؟بابا يکيتون بياد کمک من.
همزمان با کيان سرمو مي چرخونم سمت بقيه که روي يه زيلو توي حياط نشستن و به شوهر خاله نگاه مي کنم که جوجه ها رو به سيخ مي کشه و از حرف باباجون خنده م ميگيره:
_ بکش آقاجون...به سيخ بکش آقا اسد ، که هر کي خربزه مي خوره پاي لرزش هم ميشينه.گفتم بذار بيام کمکت.قيافه گرفتي گفتي نه.شما فقط بشين تماشا کن ، خودم همه کارارو مي کنم.آقا مديونين هر کدومتون بهش کمک کنين.
با اين حرفش همه به خنده ميفتن و هر کس يه چيزي ميگه و بالاخره خاله که داره مي خنده پا ميشه و ميگه:
_ من برم يه سر به برنجم بزنم.
مامانم همراهش پا ميشه:
_ منم ميام کمکت.
_ نه پوران جون تو بشين.
خاله ميگه اما مامان به حرفش گوش نمي کنه و همراش ميره توي خونه و کيانم چند دقيقه ي بعد ميره دنبالشون. خدا خدا مي کنم که موفق بشه و مامانو راضي کنه و خودم پا ميشم ميرم کنار مادرجون روي زيلو ميشينم و براي اينکه اضطرابمو کم کنم ميگم:
romangram.com | @romangram_com