#پونه_(جلد_اول)_پارت_53
بازم با همون لحن معترضم ميگم:
_ آره تو اينو ميگي ولي اونا که نمي دونن.
دوباره مي خنده و من عصباني مي پرسم:
_ چيه؟!چيز خنده داري گفتم؟
سرفه اي مي کنه و جلوي خنده شو ميگيره :
_ ببخشيد.
منم تو دلم دعا مي کنم ، ماشين گشت ، مثل قبل بهمون گير نده.چند وقت پيش يه بعد از ظهر که داشت منو ميرسوند سر کارم ، گشت صد و ده انگار که بيکار بودن و سوژه اي براي گير دادن پيدا نکرده بودن ، بهمون گير دادن و اگه همون موقع دوست شوهر خاله سر نميرسيد ، حتما بازداشتمون مي کردن.
سرعت ماشينو که بيشتر مي کنه لحنم رنگ خواهش به خودش ميگيره:
_ کيان!تو رو خدا منو ببر خونه.آخه کجا داري مي بريم؟
لبخند ميزنه و آهنگي رو که گذاشته زمزمه مي کنه:
_ زندگي با تو ديگه رويا نيست پر شدم از تو تو دلم جا نيست...
romangram.com | @romangram_com