#پونه_(جلد_اول)_پارت_159
ميام روي مبلي ميشينم و کيفمو ميذارم جلوم روي ميز:
_ سلام کيان...
اسم کيانو که ميارم، چشمم به نگين ميفته که پوزخند ميزنه.اما معني نگاه و پوزخندشو نمي فهمم و فقط وقتي حرفشو ميشنوم ، مي فهمم منظورش چيه:
_ هه.ديگ به ديگ ميگه روت سياه.فهميدم که اين کارا فقط واسه من عاقبت نداره،خانوم خودش...
احساس ميکنم بدجوري داره تيکه ميندازه.بدون اينکه حواسم باشه کيان پشت خطه مي پرسم:
_ چيه داري با خودت زر زر مي کني؟
لم ميده و يه پاشو روي پاي ديگه ش ميندازه و با همون پوزخند احمقانه ش به گوشيم اشاره مي کنه و مي پرسه:
_ کيه؟دوست پسرته؟
از شنيدن سوالش ،جوش ميارم و با عصبانيت تمام جوابشو ميدم:
_ خفه شو دختره ي نفهم.خجالت بکش.
و گوشي رو توي دستم فشار ميدم اما يادم ميفته کيان پشت خطه.يه واي ميگم و موبايلو به گوشم مي چسبونم:
romangram.com | @romangram_com