#پسرای_بازیگوش_پارت_89
سرشو تکون داد
_نه!
_پس چرا این همه خوردی؟
پوزخندی زد…
_یعنی من نباید بخورم؟
بیخیالی گفتمو خواستم بلند بشم که آستین کتمو گرفت۰
_کجا؟؟
_میرم پیش بچها.
_بمون...
چهرش غمگین بود،درسته زیاد باهم خوب نبودیم اما گاهی وقتا نگرانش میشدم...
_امیر علی چیزی شده؟
هنوز سرش پایین بود خم شدم تا ببینم خوابه یا بیدار که اشکای سرازیر شدشو دیدم.
دست انداختم زیر چونشو بالا آ
وردم...
تقلا میکرد صورتشو از توی دستام دربیاره ،اونم مرد بود غرور داشت...
دماغشو بالا کشید...
بیخیال چونش شدمو دستامو به زانوم تکیه دادم.
امیر علی_خیلی سال پیش ،تو دوران نوجوانی ،زمانی که محله ی قدیمیمون زندگی میکردیم ،عاشق یه دختر شدم،حسم بهش قوی بود اونقدر که حاظر بودم تمام زندگیمو به پاش بدم.
romangram.com | @romangram_com