#پسرای_بازیگوش_پارت_73
میلاد"
برای خرید با حسین به فروشگاه رفته بودیم ،بین قفسه ها،مواد غذاییه مورد نیازمونو میخریدیم...
سبد خریدو حسین حمل میکرد...
حسین_میلاد!
همزمان که نگاهی به قفسها مینداختم جوابشو دادم.
_ها؟
_یه مهمونی بگیریم؟
نگاه عاقل اندر صفیه بهش انداختمو گفتم:
_که چی بشه؟
_خسته شدم باو ،نه ماهه همش داریم بچه داری میکنیم ،دلم یکم شیطنت میخواد...
هـــــی،دست گذاشت ،رو دلــــم،منم همین حسو داشتم ،نیازهای مردونم خفتم کرده!
حسین_انگارتوام بدت نمیادا..
چشمکی بهم زد.
_بزاربابچها هم صحبت کنیم ببینیم چی میگن!
ضربه ی آرومی به پشت کمرم زد.
حسین_خیلی اقایی
romangram.com | @romangram_com