#پسرای_بازیگوش_پارت_20
امیر درست میگفت از یاسمین خاطره بد داشتم.
دختری که تو دوران دانشگاه یه مدت باهاش بودم ،اما پانمیداد منم دخترارو به چشم وسیله نگاه میکردم ،وقتی قصدمو بهش گفتم ،فرداش چندتا قول چماق تامیخوردم، زدنم ،بعدها فهمیدم برادراش بودن....
حسین_من میگم رکسانا.
امیر علی _آرزو
رضا_شبنم
_نه بچها این جوری نمیشه باید قرعه کشی کنیم،هر کس اسمی رو که دوست داره بنویسه.
همه روی تیکه ای، کاغذ اسمی نوشتن...
توی یه ظرف انداختیم...
رضا_بچها بزاریم پریوش؟
امیر علی_پریوش غلط کرد شوهر کرد همه رو در به در کرد، آها آها....
بچها اومدن وسطو شروع کردن به رقصیدن همه از خنده دستشونو گذاشته بودن رو شکماشونو خم شده بودن...
امیر بچه به بغل، مثل همیشه خنسی نگاه میکرد.
_بچها بسه، زود بیاید اسمشو انتخاب کنیم.
رضا _بچها بیایید یه کاری کنیم !
امیر علی_بچها بزرگ شدن..
امیر_هر هر هر.
_بچها یکی از برگهارو بردارید،دیگه!
امیر، بچه رو جلو آوردودستشو توی ظرف کرد
romangram.com | @romangram_com