#پسرای_بازیگوش_پارت_160

میلاد_چند هفته پیش روی سر یه بنده...
رضا سریع پریدو دهن میلاد گرفت تا خراب کاریاشو، رو نکنه...
رضا یه لبخند مسخره ای روی لباش بودو میلادم سعی میکرد خودشو از دست رضا نجات بده...


رضا"

دریا تو بغلم خواب بود،توی ماشین در حال برگشتن به خونه بودیم ،شب خوبی بود،مزه ی دمپختکی که احمدی درست کرده بود هنوزم زیر دندونم بود...
چقدر این خانواده ساده بودن،باتمام مشکلاتی که داشتن بازم خدارو شکر میگفتنعاشق عمو اصغر شدم ،پیر مرد باعشقی بود.
پیش زبونش کم میوردم...

امیر"

روی تشک این دست اون دست میشدم تمام حواسم پیش دریا بود،توی این چند روزی که ندیده بودمش حسابی دلتنگش بودم ...
اما اومدنم می ارزید،به درست شدن زندگیه عادله می ارزید...
یاد صحبت هایم با عادله افتادم،توی پارک همیشگی ،روی نیمکتی که پر از خاطرات تلخ شیرین بود.
(_برای چی اومدی؟
بی مقدمه پرسیدم...
_چرا میخوای جدابشی؟

romangram.com | @romangram_com