#پسرای_بازیگوش_پارت_149
باپام زدم تو پهلوش ،موقعیتمون جوری بود که اون نشسته بودو من بالا سرش ایستاده بودم،سرشو بالااوردو نگاهم کرد
میلاد_چته؟
_شنیدی چی گفتم؟
_ها؟
_هامبورگ!
_نه جدی چی گفتی؟
_گفتم دریا و خانوم احمدی خیلی باهم اخت شدن.
_اره
بی تفاوت سرشو پایین انداخت
خم شدمو تو چشماش نگاه کردم.
_میلاد امروز چته؟
_هیچی.
_چرا همش تو خودتی؟
بی مقدمه گفت:
_بابام داره میاد ایران.
_چی؟
_صبح زنگ زد،گفت داره برمیگرده ایران.
الان که باید خوشحال باشه پس این چه سرو وضعیه؟
_این که خیلی خوبه ،بعد از چندین سال میبینیشون.
romangram.com | @romangram_com