#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_169
ديگه نتونستم خودمو كنترل كنمو شروع كردم به خنديدن ..
هنوز خنده ام تموم نشده بود كه اين اتفاق براى سپهرم افتاد ...
وقتى سپهر موى مهديسو از دهانش بيرون كشيد شدت خنده ام چند برابر شد .. وايى كه چقدر خنديديم .. حالانخند كى بخند ، از خنده زياد دلم درد گرفته بود كه ديگه حتى ناى حرف زدن هم نداشتم ... سپهر سريع از روى صندليش بلند شد و به طرف دستشويى طبقه بالا دويد ... از چهره ى هردوتاشون معلوم بود كه حالت تهوع بهشون دست داده و الآنم مطمئنن دارن تمام غذاهايى رو كه تويه سال خوردنو بالاميارن !
آرتان سريع قاشقشو گذاشت كنار و درحالى كه سعى داشت جلوى خنده شو بگيره دوتا دستاشو به نشانه ى تسليم بالابرد و بالحن مسخره اى گفت:
_آرتان_ تو روخدا ، من تسليمم .. اگه باغذاى منم كارى كرديد بگيد .. آخه اگه مو تو غذاى من باشه چيكاركنم ؟!
مهديس باخنده گفت :
_مهديس _ خب ... همون كارى كه اون دوتاى ديگه هم كردند و انجام بده
_آرتان _ خب نميشه ، آخه اين خونه دوتا دستشويى بيشتر نداره ، من بايد برم كجا بالابيارم ؟!
هر چهارتايى مون با صداى بلند شروع كرديم به خنديدن ... واقعا امروز يكى از بهترين روزاى زندگيم بود تاحالا يكيو اينجورى اذيت نكرده بودم
پندار و سپهر درحالى كه هنوز هم اوق ميزدند و حالت تهوع داشتند دوباره وارد آشپزخونه شدند .. واقعا قيافه هاشون ديدنى بود ؛ پندار به سمتم امد و با چشم غره گفت :
_پندار_ حاليت ميكنم .. بچرخ تا بچرخيم .
با اين حرف پندار دوباره خنده ام اوج گرفت .. اما سعى داشتم ساكت باشم تا بيشتر از اين عصبانيش نكرده ام
كمى كشيد كه به كمك ترانه و مهديس سفره رو جمع كرديمو تمام ضرف هارو شستيم ...
سپس به همراه همديگه از آشپزخونه خارج شديم .. اولش خواستيم بريم بخوابيم اما وقتى ديديم اون سه تا دارن فيلم ميبينن ، نظرمون عوض شد و ماهم رفتيم كنارشون نشستيمو مشغول تماشاى فيلم شديم .
فيلم فرانسوى و زبان اصلى بود منم انقدر زبانم قوى نبود كه بخوام متوجه بشم چى ميگن و فقط بعضى از جمله هارو ميتونستم بفهمم ...
romangram.com | @romangram_com