#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_155
مامان لبخند مهربانى زد اما اين دفعه جوابى نداد
***
مسافرين پرواز پاريس لطفا هرچه سريعتر به بخش اعطلاعات
مثل اينكه داشتند مسافراي فرانسه رو پيج ميكردند ، سريع نفسمو با صدا بيرون دادم و به سمت ترانه و مهديس برگشتم
_ فكركنم كه وقت رفتنه !
مهديس _ آره ، بهتره قبل از اينكه از پرواز جا بمونيم بريم ...
ترانه _ اي بابا اين سه تا چرا نيومدن ، ديرمون شد ، نكنه كه نيان ... وايي اينا آخرش كار دستمون ميدم ...
پوزخندي زدم و نگاهمو به طرف دست ترانه كشيدم ، يه كيف دستي خيلي خوشگل سفيد توي دستش بود كه بامانتوي خوشفرمي كه پوشيده بود ست بود !
_ وايى چه كيف قشنگي
ترانه لبخند مرموزانه اى زد و گفت : مثل صاحبش قشنگه ديگه !
اوه اوه اوه ... اعتماد به لوسترش تو حلقم ، لامصّب من اگه اعتمادبه نفس اينو داشتم با چنگال به داعش حمله ميكردم !! ... منم كه خيلى پرو تر از اين حرفا بودم سريع با لحن تمسخر آميزى جواب دادم :
_ عزيزم اين كيفه ، عن نيستاااااااا !!!
ترانه با شنيدن اين حرفم حسابى جاخورد و با عصبانيت كيفشو زد تو سرم ؛ مهديس ديگه نتونست خودشو كنترل كنه و از خنده منفجرشد ، خودمم همراه مهديس ميخنديدم ، ترانه بالاخره زبون بازكرد و با لحن حق بجانبى گفت :
ترانه _ دختره ى ديونه تو كى ميخوايى ادمشى ؟؟.. خجالت بكش بيشور بى شخصيت ، اصن لياقت ندارى كه باهات مثل آدم رفتاركرد! خاك تو سر بد بخت ...
حرفشو قطع كردم
romangram.com | @romangram_com