#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_126


سوار ماشين شديم ...

تو راه كوچكترين حرفى بين منو پندار ردوبدل نشد ...

اصلا دوست نداشتم سر بحثو باهاش باز كنم

يجورايى ميترسيدم درباره ى اون حرفم ازم سوال بپرسه !

....

وقتى رسيديم جلوى درخونه قلبم ريخت تودهنم ...

خدايا كمكم كن ...

پندار ماشينشو گوشه اى پارك كردو باهم به سمت خونه ى ما راه افتاديم ...

با استرس و ترس زنگ درو زدم ... طولى نكشيد كه صداى مامان از پشت آيفن بلند شد ...

مامان _ كيه ؟؟؟...

عصبانيت و ترسو مي شد توى صداش احساس كرد

با صدايى لرزان جواب دادم ..

_ منم مامان درو بازكن ...

مامان كه انگار دنيا رو بهش دادن با عصبانيت فرياد زد ...

مامان _ صحراااااا ... دختر تويى ؟ .. كجا بودى تو اين مدت ... بدو بيا بالا كه كلى باهات حرف دارم ...

romangram.com | @romangram_com