#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_12


ميترا با شنيدن صداى من سريع سرشو از روزنامه ى توى دستش برداشتو به من نگاه كرد ...._ميترا _ سلا ترانه خوبى عزيزم ؟! .... ببخشيد مشغول مطالعه بودم متوجه نشدم كه كى امدى ! ...._ خواهش مي كنم ... شماببخشيد كه مزاحمتون شديم ..._ميترا _ نه بابا اين حرفاچيه ... سريع رفتم سراغ اصل مطلب : خوب ... كي كارو شروع مي كنيم ؟!....._ميترا _ الآن شروع مي كنيم .... فقط نميدونم چرا انقدر اين پسره ديركرده .. بهش گفتم پنج كلاس داره !.... ولي خوب بهتره منو تو بريم كارمونو شروع كنيم تا اونم بياد ! .... امروز آرشاوير نتونستش بياد من خودمم يه چيزايى بلدم واسه همينم خودم بهتون اموزش ميدم ...._ اشكالى نداره_ميترا _ ببخشيد ... خوب بيا بريم توحياط . با گفتن اين حرف از روى صندليش بلند شد و به سمت كمدش رفت و دوتا گيتار از توش در اورد .... يكيشو داد دست من و اون يكى روهم خودش برداشت ... دستمو گرفت و باهم به سمت آلاچيق توى حياط رفتيم ... ميخواست تو محيط باز تمرين كنيم !....._ميترا _ خوب اول از همه بايد با نت هاى موسيقى آشنات كنم ... و شروع كرد به توضيح دادن .... گيتارمو برداشتم و هركارى كه ميترا انجام ميدادو منم تكرار مي كردم ... سخت تر از اونى بودش كه فكرشو مي كردم ..... چند دقيقه اى بود كه داشتيم باهم تمرين مي كرديم كه يهو ميترا انگار پشت سرمن كسى رو ديده باشه ... روى پاهاش ايستادو گفت : _ آقاى پارسا بالاخره تشريف اورديد منتظرتون بودم ....با تعجب برگشتمو پشت سرمو نگاه كردم .... نه ... نه ... نه اين امكان نداره .....آرتان .... اين لعنتى اينجا چى ميخواد ؟!.....خدايا .... به دادم برس‌! ...نگاهى به آرتان كه دقيقاً پشت سر من بود انداختم .... اونم به اندازه ى من تعجب كرده بودو با چشماى گشاد شده به من نگاه مي كرد ...._آرتان _ ببخشيد دير شد ... راستش يه مشكلى برام پيش امده بود ! ..._ميترا _ خواهش مي كنم .... اتفاقاً ما هم تازه شروع كرده بوديم ....با گفتن اين حرفش به من اشاره كرد و بادى به گلويش انداخت و سپس گفت: _ معرفى مي كنم ايشون خانوم ...آرتان حرف ميترا رو قطع كردو گفت : _ بله ... ميدونم ... خانم ترانه رياحى .. متاسفانه ما قبلا باهم آشنا شديم ! ميترا خنديد و متعجب گفت : _ جدى ؟! .... خوب اينطورى كه خيلى بهتره .... حالا به كارمون ادامه بديم ..... ترانه جان ... آقاى پارسا قبلا هم موسيقى كار مي كردن .. و بايد بگم كه از شاگرد هاى خوب منو آرشاوير بودن ..... ولي واسه ى درس و دانشگاهشون ... چند وقتى بود كه ديگه فعاليتى در موسيقى نداشتن ... ولى خوب خدارو شكر دوباره امدن ! ..._آرتان _ خواهش مي كنم ... شما لطف داريد ...._ميترا _ آقاى پارسا بى زحمت براى ما با گيتار يه موسيقى بخونيد كه خانم رياحى كارشمارو ببينند رو ببينن .زيرلب غريدم : من كار اين آقارو خيلى وقته كه ديدم !آتان _ خوب ... چى بايد بخوانم ؟! ...._ميترا _ نميدونم ... هرچى كه الآ حضور ذهن داريد ! ...آرتان گيتارشو از جلد مشكيش در اورد و مشغول خواندن يه موسيقى شد .....

اون مثل من واسه ات برو ميده

هرجا كه مي شينه .. پُزتو ميده

اون مثل من واسه ات انقدر مي ميره

وقتى مريض ميشى بقضش مي گيره .. يا نه

راست بگو واقعاًٌ ... راست بگو واقعاً .....

اون بهت گير ميده كه الآن با كي يايي

دلشوره مي گيره تا وقتى كه بيايى

حرفاى نگفته تو باچشم ميخوان

تولدد چى يادش ميمونه يا نه ....

راست بگوواقعا ... راست بگو واقعا ...

برگرد .. نگو نه ... نگونه .. نگونه

برگرد .. نگو نه ... نگونه .. نگونه

چون ميدونم اون نميتونه . جاي خاليمو پركن

قلب تو هم نميتونه جزء من با هيچى سركنه

romangram.com | @romangram_com