#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_115


با عصبانيت سرمو از سمتش برگردوندم و به پايين نگاه كردم ، سگا همچنان درحال پارس كردن زوزه كشيدن بودن ، از دهناشون آب

ميچكيد ، دندون هاى ترسناك و تيزى داشتند ، يه جورايى بيشتر شبيه يه گرگ بودن تا يه سگ

پندار _ راستى تو چجورى خودتو كشيدى بالاى درخت ؟

_ ببخشيدا من كاراته بازم ورزش كارم بدنم نرمه اين كاراكه واسه من كارى نداره ، درضمن من شمال بزرگ شدم بيشترعمرمو روى درختا بودم ...

پندار پوزخندى زد و بالحن تمسخر آميزى گفت :

پندار _ اوهوم ، مثل ميمون !

سريع به سمتش برگشتم

_ چيزى گفتى ؟

پندار _ نه

_ چرا يه چيزى گفتى

پندار _ منكه يادم نيست ...

_ در هر صورت سعى كن احترام خودتو نگهدارى ...

پندار خنده ى بلندى كرد ...

پندار _ خيلى با حالى .. انگاز نه انگار كه همين چند دقيقه پيش محتاج كمك من بودى

_من محتاج كسى نبودم ... خودت خودشيرينى كردى امدى كمك!

romangram.com | @romangram_com