#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_102


"پندار"

از محضر كه امدم بيرون همش سعى مى كردم تمام توجه ام به صحرا باشه ، نميدونم چرا انقدر حالش گرفته بود ، همش روى پيشونيش اخم بود و غر ميزد ، اين دختر چشه ..

سپهر _ پندار حواست كجاست ؟

با صداى سپهر به سمتش برگشتم ..

_ هيچ جا ... همينجام ..

آرتان _ بله مشخصه حواست كجاست

و به سمت صحرا اشاره كرد

وقتى برگشتم سمت صحرا ديدم سوار ماشينش شده و داره ميره

يعنى ميخواد بره كجا

اونم تنهايى !

سپهر _ هووو ، پندار نيستيا..

_ ببخشيد بچه ها من بايد برم ...

آرتان _ كجا ؟

بدون اينكه جوابشو بدم به سمت ماشينم كه زير درخت تو سايه پارك بود رفتم و راه افتادم دنبال صحرا

بايد ميفهميدم كجا ميره ..

romangram.com | @romangram_com