#پایان_تلخ_پارت_44
با این حرفش یاد وقتایی میفتادم که با عصبانیت تو مغازه به گوشتا مشت می زدم ... خندیدم و گفتم:
_بوکس کار می کنم ...
سرشو تکون داد و گفت :
_خب فکر کنم بهتره با این شلوارک بپوشیش ....
یه شلوارک مشکی پاچه گشاد کتونی گرفت سمتم ... ازش گرفتم و با شلوارم عوضش کردم ... متعجب نگام کرد و گفت :
_باورم نمیشه بدنسازی نری ...
خندیدم و گفتم :
_خب باورت بشه ...
_آخه ماهیچه های پاهات ... در ضمن همه کسایی که میان برای مدلینگ بدنسازی میرن ...
خواستم بگم منم خبر نداشتم کاری که سروش برام پیدا کرده اینه ... اما چیزی نگفتم و فقط سرمو تکون دادم ... سهیل گفت :
_خب حالا وایسا اینجا تا شروع کنیم ...
ایستادم جایی که گفته بود ... چند تا ژست مزخرف داد و عکس گرفت ... بعدم با چند تا لباس دیگه چند تا عکس دیگه گرفتیم ... فقط یه شلوارک سفید پام بود که سپیده اومد ... اخمام رفت تو هم ... مونا هم تا حالا منو بدون لباس ندیده بود که این دید ... با لبخند نگاهی بهم انداخت و گفت :
romangram.com | @romangram_com