#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_35


- شما دیگه چرا این حرفو میزنید؟

- چون با آیلین موافقم.

و بعد لبخندی مهربان بهش هدیه کردم که با لبخند محوی که بیشتر شبیه به پوزخند بود جوابمو داد.

بعد از خوردن قهوه کلید آپارتمانمو ازش گرفتم و گفتم:

- ممنونم. باعث زحمت شدم. اگه زن داشتم، مزاحم شما نمیشدم

- زحمتی واسه من نبود. نسا خانم همه ی کارا رو کرد.

خداحافظی کردم و به سمت در رفتم. در یک لحظه چیزی به ذهنم رسید.

سرمو برگردوندم.

خانم نیکوسرشت در دو قدمی من بود.

بوی ادوکلن لاوینیا که زده بود، تو بینیم پیچید.

با کشیدن هین بلندی یک قدم به عقب رفت و دستشو روی قلبش گذاشت.

- ببخشید که شما رو ترسوندم

در انگشت حلقه اش یک انگشتر یاقوت قرمز رنگ بود.

romangram.com | @romangram_com