#پناه_زندگی_پارت_146
-من واقعا نگران شدم .یعنی کجا ممکن رفته باشه
-نگران نباش عزیزم ایشالله که هیچی نیست
-تو روخدا منو بی خبر نذارید ها .
-باشه فعلا خدافظ
-خدافظ
بعد از قطح کردن تلفن نشستم روی زمین وگوشی وبه پیشونیم چسبوندم .مامان همون جور که راه میرفت گفت : زنگ بزن بذار علی بیاد اینجا .الان که باید اینجا باشه نیست
-چیکار کنه خب مادرمن .خسته بود رفته بخوابه
شماره اش رو گرفتم بار اول جواب نداد اما بار دوم با صدای خواب آلودی گفت : جانم مهتاب
-الو علی ؟
-چی شده خانمم این موقع شب
-پاشوبیا اینجا
-انگار نگران شده بود با صدای هوشیار شده ای گفت :چی شده مگه
-پیمان تا الان خونه نیومده
romangram.com | @romangram_com