#اسوه_نجابت_پارت_90
- اونا رو هم شما واسم میخونید
- حالا چرا من چهار تا بخونم و شما و مامانی سه تا؟
- آخه مامانی بهم گفت شما از ما دوتا بزرگترید و باید بهتون احترام بذاریم واسه همین 4 تایی مال شما باشه!
تو دلم میگم:
- این منطقت منو کشته!
سرمو خم میکنم :
- آآآآآ! دختر گلم! لپتو بیار جلو تا بابایی دوتا بوست کنه!
بوس! بوس!
به ساعت نگاه میکنم ساعت 12:30 شده
با آیلین به رستوران همیشگی میریم و نهار میخوریم. یک پرس چلوگوشت هم واسه مریم میگیرم و به سمت بیمارستان راه میفتم. تو ذهنم میچرخه که ظرف امروز و فردا وسایل خونه مریمو جمع کنیم و تا چند روز دیگه سه تایی به بابلسر بریم!
ه ساعت نگاه میکنم. ساعت 20: 2 بعد از ظهره ولی هنوز مریم از بیمارستان بیرون نیومده!
چند تا دختر جوون و فشن، با دیدن من دوان دوان به سمتم میان در حالیکه بلند، بلند میگن:
- خدای من! امین شاهکار
romangram.com | @romangram_com