#اسوه_نجابت_پارت_64

- تازه واسه دخترم کتاب هم میخرم. 5 تا! نه... 10 تا!

- چشم. 10 تا میخرم! تو بگو هزار تا!

- هزار تا نمیگم. اونوقت مامانی میگه چشمات گشنه بوده! همون ده تا بسه! مرسی بابایی! شما از مامانی مهربونتری!

آیلین لباشو میذاره روی لپم و منو میبوسه! از بغل من پایین میپره و مامان گویان به اتاق مریم میره.

از حرفاش خنده ام میگیره! یک گوله نمکه!

از اتاق آیلین بیرون میرم. و لیوان نسکافه رو تو آشپزخونه میذارم.

صدای پخش تو خونه بلنده!

امروز که محتاج توام جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

بر من نفسی نیست ، نفسی نیست

در خانه کسی نیست

به اتاق کارم میرم. از شلوغی مثل بازار شام میمونه! لباسهای وسط اتاق هم، که بدتر!

در کمد دیواری رو باز میکنم و با یک دستمال مشغول گرفتن خاکهاش میشم.

romangram.com | @romangram_com