#اسوه_نجابت_پارت_158
- بپرید بالا تا جریممون نکردن
مریم پلاستیکهای خریدو روی صندلی پشت میذاره. آیلین سرگرم خوردن کیک و شیر کاکائوئه.
از تو آینه به آیلین نگاه میکنم که از پنجره به بیرون خیره شده:
- آیلین بابا! بریم دریا؟
- آره بابایی بریم تو آبها بازی کنیم.
- چشم. الان میریم.
از تو یه فرعی میپیچم و به دریا میرسیم. کسی کنار دریا نیست. نزدیکه غروبه ولی هنوز هوا روشنه!
یه سیدی از جا سیدی پشت سایه بون ماشین برمیدارم و میذارم تو پخش و صداشو بلند میکنم. از ماشین پیاده میشم و در عقب ماشینو باز میکنم و دست آیلینو میگیرم:
- بدو بیا پایین بابایی . میخوایم برقصیم!
صدای آهنگ خدیجه جان مازندرونی تو فضا میپیچه!
با آیلین مشغول رقص میشم. من که بلد نیستم بیشتر جفتک میزنم تا اینکه برقصم. آیلین با عجله از در سمت راننده بالا میره و یک دستمال کاغذی برمیداره و میاد پایین روی ماسه ها شروع به رقص میکنه و دستمالو تو هوا تکون میده!
مریم لبخند زنون از ماشین پیاده میشه. در حالیکه بالا و پایین میپرم رو به مریم میکنم:
- خانم! اون بساط چای رو ردیف کن که خیلی امروز سرحالم!
romangram.com | @romangram_com