#اسوه_نجابت_پارت_109


- مامانی تخت و کمدمو کجا میبریم؟

مریم دستی به سر آیلین کشید و گفت:

- بابا قول داده یه تخت و کمد نو تر و بهتر واست بخره

آیلین به سمت من دوید:

- بابا، مامانی راست میگه؟

در حالیکه به کارگرها دستور میدادم مواظب وسایل باشن تا ضرب نخوره گفتم:

- آره دخترم! یه تخت و کمد نو و خوشگلتر!

دو ساعتی میشه که تو جاده ایم. مریم زیر پاشو پر کرده از خوراکی و فلاسک چای و خرت و پرتهای دیگه! ماشین باربری از ما خیلی عقب تره. قراره وقتی رسید بابلسر به من خبر بده.

میگم:

- مریم، اینطوری که تو خیلی اذیتی! وسایل رو بده بذارم عقب

- نه فلاسک چای آب جوش داره! آیلین اختیارش به دست خودش نیست. میزنه خودشو میسوزونه، مسافرت زهرمون میشه!

موبایلو برمیدارم تا به حاجی نیکو سرشت زنگ بزنم. این چند روز اونقدر درگیر بودم که اصلا یادم رفت پیش حاجی برم و واسه شناسنامه ی آیلین اقدام کنم. قبل از باز شدن مدرسه ها باید این کار صورت بگیره. خوش ندارم آیلین با فامیلی غیر از شاهکار در مدرسه ثبت نام بشه. تو روحیه ی بچه تاثیر میذاره!


romangram.com | @romangram_com