#امیدی_به_بهار_نیست_پارت_64
-شوخی نمی کنم امید بیا نشانت بدهم بیا ببین چه به روز ماشینت اوردم.حق داری تنبیهم کنی.
بهار امید را یکراست برد طرف صندوق عقب ماشین.امید نمی توانست باور کند ماشین محبوبش به چنین روزی افتاده باشد.دلش می خواست فریاد بکشد و تمام همسایه ها را جمع کند اما نتوانست با عجله به سمت اسانسور رفت بهار با شتاب از پله ها رفت امید در اپارتمان را باز گذاشته بود..بهار از سکوت امید بیشتر می ترسید من من کنان گفت:حق داری از دست من عصبانی باشی می دانم که دلت می خواهد تکه تکه ام کنی یا اینکه از پنجره پرتم کنی بیرون شاید هم دوست داری و با دیدن نگاه پر غیظ او گوشه لبش را گاز گرفت.
بهار با لحن معصومانه ای گفت:ببین امید اینطوری بغ نکن یاالله می خواهی تنبیهم کنی دست دست نکن به خدا از دیشب تا حالا مردم و زنده شدم.
امید عاقبت به حرف امد:نباید بدون اجازه من ماشین را بر میداشتی. می دانی چه خسارتی بار اوردی تازه خسارتش به جهنم این ماشین هدیه پدر و مادرم بود جواب انها را چه بدهم؟
-حق داری خوب می دانم خیلی عصبانی هستی زودتر تنبیهم کن که دلت خنک شود.بعد زل زد به چشمان اسمانی رنگ امید و گفت:این طوری مثل لبو شدی انگار یک سطل رنگ قرمز ریختند رویت.
امید از حرفهای بهار خنده اش گرفت .جلوی خنده اش را گرفت و گفت:با تنبیه تو که ماشین درست نمی شود؟
-دلت که خنک می شود.
امید به خنده افتاد بهار با حیرت گفت:چرا می خندی؟تو الان باید عصبانی باشی باید به فکر راه حلی برای تنبیه من باشی نه اینکه غش غش بخندی.
صدای خنده امید هر لحظه بلندتر میشد.بهار انقدر منتظر ماند تا امید خنده اش تمام شد و از جا برخاست در حالیکه به طرف بهار می رفت گفت:تنبیه تو این است که سه سوت صبحانه ام را اماده کنی که دیرم نشبهار حتی فکرشم نمی کرد به همین راحتی مورد عفو و بخشش قرار گیرد خنده کنان گفت:جدی جدی مرا بخشیدی یعنی برایت مهم نیست که...
-مهم بود ولی با عصبانیت من و تنبیه تو چیزی درست نمی شود حالا برو صبحانه ام را اماده کن.
بهار از فرط خوشحالی خواست امید را در اغوش بکشدکه او مانع شد و گفت:از لوس بازی خوشم نمی اید..
بهار دلگیر نشد انقدر خوشحال بود که این چیزها یه چشمش نمی امد.وقتی می رفت طرف اشپزخانه گفت:هر وقت گفتم سوت اخر را بزن خوب.
romangram.com | @romangram_com