#نیش_پارت_65

پیروز پیاده می شود و فرحناز نگاهی به اندو می کند و بعد رو به حنانه با لحن بامزه ای گفت: دوستم اسمش گلی ِ یه عروسی داره که نمی دونی ... غیبتش میشه اما همچین تحفه ای نیست اما می دونی با اونهمه که گلی از عروسش تک و تعریف می کنه وقتی می خواد گلی رو صدا بزنه بهش میگه “گلی جون” میگم حنانه جان تو یه وقت منو فرح جون صدا نزنی ها ... من دوست ندارم صدام کن مامان!

حنانه بی اختیار خندیدو گفت: من از خدامه مامان خوبی مثل شما داشته باشم!

فرحناز از پاسخ رک ِ حنانه، جسارتی پیدا کرد و پرسید: حنانه جون ... شکوفه باهات خوبه؟!

حنانه جا خورد خواست جوابش را بدهد که پیروز سوار شد و از انجا که فکر می کرد مادرش هنوز برای شام به حنانه، اصرارا می کند گفت: مامان جان خودم یه وقت دیگه می یارمش امشب می خوایم دوتایی بریم رستوران خودم ... حنا می خواست محل کارمو ببینه ... مگه نه؟!

حنانه وحشت کرد اما سریع گفت: بله!

فرحناز با خوشحالی گفت: خوشتون باشه مامان جان ... حنانه خانم شما هم سفارش مارو یادت نره!

و خندید و لبخند را به لب حنانه اورد. حنانه که پیاده شد تا جلو بنشیند پوری هم خداحافظی کرد و بابات نیامدن خواهرهایش عذرخواهی کرد که گرفتار بودند.

پیروز راه افتاد و بی معطلی پرسید: سفارش مامانم چیه؟!

حنانه سر به زیر گفت: چیز خاصی نیست!

پیروز به تندی گفت: سوال ِمن جواب داره ... سفارشش چی بود؟

حنانه دلخور شد وگفت: خواست که صداش کنم” مامان “

پیروز نیم نگاهی تمسخر امیز به صورتش انداخت و گفت: شما چنین غلطی نمی کنی ها ... اسم مامان منو تو دهنت بیاری من می دونم با تو ... یکاره!

romangram.com | @romangram_com