#نیش_پارت_55
پیروز عصبی خندید: نه عزیزم....
گوشه ای پارک کرد و با حرص گفت: می خوام بدونم چطور چنین قراری گذاشتی؟ تو، توی خونه ی ما چکار می کردی؟
حنانه سرش را پایین انداخت و اهسته گفت: توی کافی شاپ ... پوری جون شماره مو ازم گرفت!
پیروز با غیظ ادامه داد: برای چی شماره تو دادی به پوری جون!
حنانه شرمسار سکوت اختیار کرده بود پیروز نفس خشم الودی کشیدو طعنه زد: همیشه انقدر راحت شماره تو به اینو اون می دی؟
حنانه انتظار چنین حرفی را نداشت، خبر نداشت پیروز در موردش چه افکاری دارد.
با دلخوری گفت: من اونروز توی کافی شاپ گفتم امروزم تکرار کردم، گفتم که ما به هم نمی خوریم، بعدشم من از اولش به شما گفتم راغب نیستم با هم ...
پیروز با خشونت گفت: خانم به ظاهر محترم، من می خواستم باهات دوست بشم خیلی جدی ام همون اول گفتم قصد ازدواج ندارم ... اومدی خونه ی ما با مظلوم نمایی می خوای دل مامانمو ببری؟
حنانه باز سکوت کرد ادم حاضر جوابی نبود و همیشه در زندگی اول حق را به دیگران میداد و زود کوتاه می امد.
پیروز بی حوصله گفت: خیله خب ... شماره ی خونتونو بده به مامانم و از پدرتم بخواه وقتی مادرم زنگ زد جواب رد بده حالیت شد چی گفتم...؟ یه دلیل بتراشه و مادرمو رد کنه!
حنانه صادقانه گفت: اخه ... شاید پدرم ...
پیروز تلخ تر از پیش گفت: اخه و اما و اگر نکن ... همونکه گفتم شیر فهم شد یا نه؟
romangram.com | @romangram_com