#نیاز_پارت_20
با اخمه شدیدی نگام میکنه و میگه ...
- ادبت میکنم .. کاری که خونوا ...
نگذاشتم حرفش تموم بشه به طرفش حمله کردم و تموم قدرتم رو تو دسته راستم گذاشتم و زدم تو گوشش ... اینبار با لذت، سوزشه دستم رو تحمل کردم ... حقش بود . تا این باشه به راحتی به من توهین نکنه
- باره آخرت باشه که اسمه خونوادهء من میاد تو دهنت ... بهت گفته بودم باهات برخورد میکنم. اما نگفته بودم کی ؟ خیلی مراقبه خودت باش ... به زن بودنم، نگاه نکن به موقعش از صد تا مثله تو بدتر میشم ...
فقط نگاهم میکرد خواستم برگردم که شونمو گرفت و منو برگردوند سمته خودش کمی خم شده بودم روی میزش دو تا دستش رو دورم احاطه کرده بود خود ش هم کمی به طرفم حایل شد ...
- دست بزنت که ملسه، خانومه به ظآهر قوی اما انگار یه درصد هم احتمالش رو نداده بودی که، برای همیشه میتونم، تو همین اتاق، کاری کنم که تا عمر داری مثله سگ دنبالم بدویی؟!؟! ... حیف که اینجا محله کارمه و آبرو دارم و گرنه بد جور، حالتو میگرفتم ...
نگاهش کردم صورتش از شدت خشم رنگه خون به خودش گرفته بود ...
پوزخندی رو صورتم نشوندم و گفتم مشکله تو اینه که مردونگی و قدرت رو فقط تو یه چیز میبینی ... اما من یکی قدرت رو به موقعش بهت نشون میدم ... بی اعتبارت میکنم ... پس، پا، روی دمه من نزار ...
ولم میکنه و صاف جلوم می ایسته ... من هم از فرصتی که پیش اومداستفاده میکنم و روبروش میآیستم
- بهت گفتم بیای اینجا تا بهت فرصته کوتاهی رو که داری گوشزد کنم ..
فرصت ؟
- از چی حرف میزنی ؟ چه فرصتی ؟!
پوزخندی تحویلم میده و میگه
- اینکه دوباره گوش زد کنم توکارم نیست اما ایندفعه رو بهت فرجه میدم ...
- زودتر بگو راجع به چی داری حرف میزنی؟
این از چی حرف میزد
- این باره آخریه که باهات نرم برخورد میکنم.. اما یادت باشه اگر یکباره دیگه از دستوراتم سرپیچی کنی او موقعست که خوب میدونم باهات چه برخوردی کنم
توتمام حرفها و تهدیدهایی که میکرد یک چیزی خیلی برام عجیب بود اون هم لبخند و برقی که تو صورت و چشمهاش بود و از چشم من هم دور نموند ...
بدونه هیچ حرفه اضافی به سمته در، قدم برداشتم، بحث کردن با این مرد کاملا بی فایده بود .. دستگیره در رو چرخوندم که دیدم ولیان روبروم ایستاده ..
نگاهه مرموز و معنی داری به من کرد و بعد به دادفر گفت ..
-نمیدونستم سرت شلوغه وگرنه یه موقع بهتر میومدم پیشت
از اتاق دیگه کاملا بیرون اومدم وتوسر در اتاق ایستاده بودم که صحبتهای دادفر همونجا میخکوبم کرد
- نه نه راحت باشین خانوم ولیان، ایشون الان میرن،و تو اتاقم منتظرم میشینن ..محله کار، محله کاره و مسایل خصوصی هم تو اتاق خواب ... کارته اتاق رو خودش داره بعدا میبینمش ...
با من بود ؟این چی میگه؟کارته اتاقش به من چه ربطی داره ؟وای کاره خودش رو کرد ... قفل کرده بودم اون منو مثله یک ...، بی آبرو کرد ... اونم جلوی یک همنوعم .. این غیره قابل تحمل بود
@romangram_com