#نیاز_پارت_110
-نیاز ..متاسفم ... شنیدم ... کمی بشین تا آروم بشی ..
چقدر صداش آرامش داشت ..با شنیدن حرف آخرش چشمهامو باز کردم ...
تار میدیدمش ... کمی خودم رو عقب کشیدم .. به اطرافم نگاه کردم ..نمیدونستم دقیقا چیکار باید بکنم ؟
بدنم میلرزید ... دمپایی پام بود ...
با همون دمپایی کیان رو زدم کنار و از در رفتم بیرون ..
نمیدونستم کجا میرم ..اما باید میرفتم ...
تا نصفه های کوچه میرم ..کیان هم دنبالم میدوه ...
-نیاز ..نیاز ... کجا میری ..بیا من میرسونمت ... صبر کن ...
باید با تاکسی برم ... سریع تر میرسم ... پول ... پول ... باید دوباره برگردم بالا ...
بر میگردم ... کیان هم دو باره پشت سرم بر میگرده ..
-الان کجا داری میری ؟وایسا نیاز ..بگو چی کار میخوای بکنی تا کمکت کنم ..
مدام بازوم رو با دستش میگیره ... اما باز این من هستم که موفق میشم از دستش در برم ...
وارد خونه میشم ..اون هم با من وارد خونه میشه ...
از پله ها بالا میرم ...
اون هم پشت سرم میاد بالا ...
پله هارو طبق عادت دو تا یکی بالا میرم ..صدای کیان به گوشم میرسه ...
-یواش نیاز ..یواش ... آروم باش ...
بی توجه به صداش به در میرسم ...
در روباز میکنم و میرم تو خونه ...
حرکاتم ارادی نیست ... گنگم ... یه جورایی خون تو مغزم از گردش ایستاده ...
به اتاق خوابم میرم ..کیان دیگه دنبآلم نمیاد ..دم در ایستاده ..
م*س*تقیم به طرف کیفم میرم ...
کارت بانکم رو تو کیف پولم چک میکنم ... حدود سی هزار تومنی تو کیفم به صورت نقد داشتم ... برای کرایه راه کافی بود ...
بی درنگ به سمت در خروجی میرم ... کیان تو چهار چوب در ایستاده ..
@romangram_com