#نقاب_من_پارت_132

ياد چند روز اخير افتادم و لبخندي گوشه لبم آمد و گفتم:

-کار خوبي کرد متوجه خيلي چيزا شدم
-مثلا چي؟

شيطونيم گل کرده بود گفتم:

-مثلا اين که ديويد مرد خيلي خوشتيپ و جذابيه راستش بهم پيشنهاد ازدواج داد

به راحتي ميشد ديد که رنگ از رخش پريد با صدايي که از ته چاه در مي آمد گفت:

-چ...چي؟
-لورا باور کن مشکلي نيست من قبول نميکنم

انگار حرفم را نميشنيد و زير لبي با خودش ميگفت:

-اما اون گفته بود منو دوست داره گفته بود عاشقمه اين چ..چطور...ممکنه؟

لورا با قيافه اي رنگ پريده و چشماني به اشک نشسته به زمين چشم دوخته بود
ادامه شوخي هم درست نبود دستم را دور گردنش انداختم و لپش راکشيدم و گفتم:

-زنداداش گل من نگران نباش من و داداشم در اولين فرصت ميايم خواستگاريت

آرام‌و مظلوم منو نگاه ميکرد و گفت:

-اما من دلم فقط پيش ديويده

باشوخي و خنده گفتم:

-خوب منم داداشم رو گفتم ديگه همون ديويد خودتون

داشت گنگ من را نگاه ميکرد و گفتم:

-اي بابا تو چقدر منگي دختر ديويد برادر خوني منه

و بعد همه چيز را برايش تعريف کردم
هر دفعه متعجب تر از قبل ميشد
حرفم که تمام شد بدون لحظه ايي مکث گفت:

romangram.com | @romangram_com