#نقاب_من_پارت_130
-خوبي؟
کلافه چشمانم را، بستم و به تندي گفتم:
-مگه برات مهمه؟
-اگه نبود نميپرسيدم
با صداي نسبتا بالايي گفتم:
-اگه بود نميرفتي
با همون لحن گفت:
-ميشه نگام کني؟
باآسمان، چشم دوختم و گفتم:
-من ديگه نگاهمو رو همه بستم
پوزخند عصبي زد و گفت:
-نگاهتو رو ارزوهامون چي رو اونا هم بستي ؟!
بغض گلوم دوباره مثل هميشه سر وقت آمد، و گفتم:
-من خيلي وقته ارزوهام يادم رفته واسه همينم هست که من به تموم ارزوهام يه رسيدن بدهکارم
اين را گفتم و بلند شدم که دستم را گرفت و با بغضي که سعي داشت پنهانش کند گفت:
-دستات خيلي تغيير کردن
ديگر نتوانستم جلوي اشکهايم را بگيرم، اما بدون صدا گريه ميکردم و گفتم:
-دستاي من تغيير نکرده نامرد فقط دستاي تو به دستاي اون عادت کرده
ناليد :
romangram.com | @romangram_com