#نقاب_من_پارت_103

شدن داشتم،اما او ول کن نبود و همچنان
نگاهم مي‌کرد و گفت:

_از بابت آب، ممنونم


نگاهي به صورت دنيل انداختم، هر لحظه حس
ميکردم،از خشم در حال انفجار است، جاني
هم اين را فهميده بود، با ترس گفت:

_خب مگه چي شد حالا، خب تشنه ام بود بابا.


از طرز حرف زدن جاني خنده ام گرفته بود، اما
از ترس دنيل هيچ کاري نکردم، دنيل با حرص
گفت:

_خب حالا که آب رو هم خوردي، برو بگير بخواب

جاني با خنده گفت:

_خيلي خب بابا وحشي بد اخلاق

بدون گفتن شب بخير، سريع از جلوي
چشمانش دور شدم، پله ها را دو تا يکي
مي کردم، تا زودتر به اتاقم برسم، بعد از
اينکه روي تختم دراز کشيدم، متوجه نشدم
که چه زماني خوابم برد.
صبح با صداي چند گنجشک که پشت پنجره
اتاقم جيک جيک مي‌کردند، بيدار شدم، امروز
بايد پيش ساميار مي‌رفتم. اما کمي گردنم
درد مي‌کرد، تصميم گرفتم يک دوش آب گرم
بگيرم، و اينکار رو هم کردم، کمي گردنم را
زير آب گرم ماساژ دادم، بهتر شده بودم.
بعد از يک حمام مفصل، بيرون آمدم و موهايم را
سشوار کشيدم و خشک کردم، مشکي و براق تر
از هميشه به نظر مي‌رسيد. آرايش ملايمي را هم
به زيبايي موهايم افزودم، و يک پيراهن ساده ي

romangram.com | @romangram_com