#نقاب_من_پارت_101


با لکنت تمام، گفتم:

_ر...را...راستش...من..من...اومده..بودم..آ...
آب بخورم..ا...الان ميرم.

بدون آنکه منتظر پاسخي بمانم، پشتم را به
سمتش کردم و با حالت غم زده و نگران قدم
برداشتم، که گفت:


_سونيا؟

_انگار توان راه رفتن، به يکباره ازمن گرفته شد،
و من را به زمين ميخ کردند، تند تند نفس هاي
عميق مي کشيدم، انگار تمام اکسيژن هاي جهان
هم برايم کافي نبود، گوش کردم، صداي پايش که
به من نزديک ميشد، را مي شنيدم.
با همان حالت قبل گفت:

_منو نگاه کن

نميدانم چه حسي بر من چيره شده بود، که توانايي
انجام هيچ حرکتي را نداشتم، وقتي ديد که تکان نمي
خورم، او من را به سمت خودش چرخاند، سرم را
پايين انداختم، آرام گفت:

_سونيا، باور کن چيز زيادي يادم نميادمن مست بودم
تو رو ،،بجاي...بجاي...


ميدانستم، نام سارا را به سختي مي تواند بر زبان
بياورد، کمي مکث کرد و گفت:

_به جز اون بوسه..

ناگهان تمام تصاوير مقابل چشمانم جان گرفت، اين
بار شعله هاي آتش تا چشمانم زبانه ميکشيد، مغزم

romangram.com | @romangram_com