#نه_دیگر_نمی_بخشم_پارت_45

که نگاهش خورد به شراره ای که با صدای داد و بیداد ما بیدار شده بود

آرزو با لحن بدی گفت :این نکبت اینجا چیکار میکنه ؟؟؟

-آرزو درست صحبت کن

آرزو –به خاطر اون داری با من اینطوری حرف میزنی ؟؟؟؟

-نه خیر به خاطر این دارم باهات اینجوری حرف میزنم که اینهمه ساعت معلوم نیست کجا بودی و تازه طلبکار هم هستی که بهت زنگ میزنم و گوشیتو برام خاموش میکنی اینکه وقتی خانواده ام میان خونه نیستی اینکه من باید زنگ بزنم خواهرت بیاد تا پذیرایی کنه

آرزو –اولا اینکه شراره وظیفشه دوما خانواده ی تو که همیشه اینجان خونه و زندگی ندارن یه سره اینجا تلپن؟؟؟سوما وقتی گوشیم شارژش تموم میشه چطوری بهش بگم خاموش نشو آخه آرش داره زنگ میزنه چهارما بهت گفتم کجا بودم پنجما خسته ام میخوام بخوابم

منو کنار زد و بی توجه به شراره که به سمت وسایلش میرفت به سمت اتاق خواب رفت .وقتی دیدم شراره آماده شده که بره با عصبانیت کیفشو کشیدم و داد زدم کجا ؟؟؟؟؟؟

با ترس گفت :خ...خو...خونه

همچنان با صدای بلند گفتم :الان ساعت 5:30 صبح ؟؟؟؟

-هوا روشن شده

-شراره کاری نکن که الان هر چقدر که از دست آرزو عصبانیم سر تو خالی کنم

شراره هم با لحن تندی گفت :آره خوب زورت به اون نمیرسه بیا حرصتو سر من خالی کن منکه کیسه بوکس همه هستم تو ام روش

-من منظوری نداشتم

romangram.com | @romangram_com