#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_60
آرام: نه،گفتم كه كلاس دارم ،شما برين خوش بگذره...
من: خوشه دلت ها...
خوش چی ميخواد بگذره؟ پارتی ميخوام برم مگه؟ چشمكی زد و گفت
آرام: پارتی نميخواي بري ولی با يه داف ميخواي بري بيرون...
من: آره عتيقس بخدا، نكه من خيلی دختر دوستمو از اينكه اين دختره مزاحم اومده خيلی خوشحالم....
الان دارم واسه بيرون رفتن باهاش بال بال ميزنم...
آرام: از خداتم باشه....
آتنا: دختر به اين خوشگلی، واقعا كه بی سليقه اي...
فرزاد: بی سليقه نيست، بی عرضس كه تا الان دست نخورده مونده!!!...
سر تكون دادم و گفتم
من: مردم خانواده دارن مام داريم، همه آرزو دارن پسر پاك داشته باشن اهل دختر بازي نباشه، مامان باباي ما برعكسن!!!..
نفس باهمون لباسا اومد، چقدر رو يه دختر فشار مياد همش با يه چيز باشه اونم بدون آرايش و لاك، اينو به يمن وجود آرام ميدونستم...
نفس: من آمادم...
من: بريم؟ نفس: بريم.
از روي صندلی بلند شدمو گفتم من: همگی خداحافظ.
نفس: با اجازتون، خدا نگهدار..
جواب خداحافظيمونو دادنو رفتيم توي ماشين...
همينطور كه ماشينو از حياط بيرون ميبردم گفتم من: خب اول كجا بريم؟
نفس: اگه ميشه اول بريم واسه مدارك شناساييم، فكر ميكنم بايد تقاضاي المسنی بديم....
romangram.com | @romangram_com