#مزاحم_دوست_داشتنی_پارت_32
نفس: وقتی چشممو بازكردم با ديدن موقعيت خودم از ترس انقدر جيغ كشيدم كه اون آشغال بيدارشد...
بهم توپيد: چته؟ مگه جا و كار نميخواستی؟ اين جا، اينم كار...!!!!!
پولی كه از پسرا ميگيري هشتاد درصدش ميرسه به من، بيست درصدشم به تو...
تف كردم توي صورت كريهش، ملافه رو دورم پيچيدم و لباسامو پوشيدم...
از درد نميتونستم تكون بخورم...
زجه ميزدم و لباس ميپوشيدم...
رفتم بيرون، دختر و پسرهاي جوونی كه اونجا بودن كارجديدمو بهم تبريگ گفتن...!!!
گفتن با خوشگليم ميتونم خوب پول دربيارم...!!!
دخترا بردنم توي يه اتاق، ابروهامو برداشتن و آرايشم كردن...
با لباس جلفی كه تنم كردن، حالا منم مثل اونا بودم، با اين تفاوت كه اونا كارشونو دوست داشتن و من داشتم واسه بدبختی خودم اشك ميريختم...
بهم پيشنهاد دادن فرار نكنم، چون بد ميبينم و راهی ندارم...
و درست همون موقه بود كه رفتم توي فكر فرار...
پسره كه اسمش احسان بود گفت برم توي اتاق و تا چند دقيقه ديگه يكی مياد سراغم...
وقتی ديد مخالفت می كنم به زور انداختم توي اتاق و درو از روم قفل كرد...
زار ميزدم و اشك ميريختم، هنوز بدنم درد ميكرد و ميدونستم اتفاقی برام افتاده كه من درموردش هيچی نميدونستم...
با ديدن پنجره ي بزرگی كه هيچ حفاظی نداشت، انگار دنيارو بهم داده بودن، با خوشحالی پريدم بيرون...
خودمو به در رسوندم تا اومدم نفس عميقی بكشم انقدركتك خوردم كه هيچی نفهميدم...
وقتی چشمامو باز كردم و فهميدم بيمارستانم، كلی خوشحال شدم كه اونشب كتك خوردم وبيهوش شدم ،وگرنه معلوم نبود چی سرم ميومد...!!!
پرستار گفت چند روزه كه بيهوشم و خيلی حالم بد بوده ،گفت دو سه روز ديگه بايد باشم تا مرخص بشم.
romangram.com | @romangram_com