#منشی_مدیر_پارت_82

- چه حرفي؟

- اجازه بديد من کمکتون کنم

- مامان رو که ميشناسيد صدقه از کسي قبول نميکنه علي الخصوص شما

- کي گفته من قصد دارم به شما صدقه بدم ميخوام يه طوري به شما کمک کنم که به رزا برنخوره

- مثل اينکه شما منو به هيچ وجه به حساب نمياريد.

- قرار نشد ديگه اينقدر کم لطفي کني... اخه عزيز من تو که حرف منو مي فهمي درک ميکني که قصد ندارم سرتون منت بذارم ولي رزا نه

- حالا چطوري؟

- ببين من ميخوام يه فروشگاه بزرگ داير کنم با چند تا فروشنده ماهم دلم ميخواد تو سرپرست يا مدير داخلي اونجا باشي . همينکه روزي يه بار سرکشي کني کافيه.. بقيه روزم ميري دانشگاه

- مگه شما قراره به من چقدر حقوق بديد که باهاش هم امرار معاش کنم هم دانشگاه برم

- خوب من به تو هفتصد ميدم

- اوه... ضرر ميکني عمو جون براي يه سرکشي روزانه خييلي زياده.

- تو به ضرر و زيان من کاري نداشته باش.

- باشه من الان تو شرايطي ام که نمي تونم به پيشنهاد پر منفعت شما بي خيال باشم.

- افرين ادم بايد موقعيت شناس باشه. ميدوني غرور خوبه ولي نه هميشه.. گذشته از اون منو تو عمو و برادر زاده ايم نبايد بينمون از اين حرفا باشه... درست ميگم يا نه؟

- بله درست ميفرماييد... حالا بهتره به موضوع اصلي بپردازيم

- ببين رمينا جان من يه دفترچه دارم که خاطرات دوارن جوونيم رو نوشتم...( اين دفترچه ها همه جا حلال مشکلاته و خوب موقعي به داد ادم ميرسه) البته اين موضوع برميگرده به زماني که رفته بودم فرانسه و تنها بودم و بالاخره ميبايست يه طوري اوقات بي کاري ام رو پر ميکردم. براي همين شروع کردم به نوشتن ... نوشتن اون خاطراتي که بخاطرشون ترک شهر و ديار کردم.. ميدوني اون دفترچه براي من خيلي با ارزشه تا حالا به هيچ کس ندادم که بخونه. تموم اون چيزايي که ميخواي بدوني رو اون جا نوشتم. فقط يه قولي بايد بدي

romangram.com | @romangram_com