#منشی_مدیر_پارت_24

اقاي فرهنگ قصد رفتن کرد که الناز گفت: راستي اقاي فرهنگ هم تماس گرفتن و گفتن که باهاشون تماس بگيريد.

خانم رسام لطف کنيد شماره تماس فربد را بگيريد.

شماره را گرفتم و گوشي را به او سپردم. به الناز نگاه کردم به نظر نگران مي امد. نگراني الناز برايم جالب وخنده دار بود. الناز که متوجه لبخندم شد با حرص صورتش را از من برگرداند . بي اختيار حواسم متوجه مکالمه اقاي فرهنگ شد.

- الو فربد...سلام چطوري؟...ممنون...گفتم عمو جان هر چي تو تصميم بگيري....مي دونم حق با توئه ولي من چي کار ميتونم بکنم.. تو بهتر ميتوني سر عقل بياريش.... نه خدانگهدار.. وگوشي را دوباره به دست من داد و گفت: شماره اقاي مظفري از توي اتاقم صحبت ميکنم و رفت.

الناز در حالي که خوشحال به نظر مي رسيد گفت: بيا ادب و نزاکت رو ديدي؟ هر کس ديگه اي جاي اقاي فرهنگ بود تا الان به رئيس شرکت گفته بود چه دسته گلي به اب دادي. من اگر جاي تو بودم ديگه باهاش اين طوري برخورد نمي کردم.

- حالا که جاي من نيستي در ضمن تشريف ببر چون ميخوام به کارم برسم. دلم ميخواد اين نوني که ميخورم حلال باشه.

- اخه دوتا تلفن جواب دادن هم شد کار که مي خواي نونت حلال باشه؟

- نه چهار تا خط کشيدن کاره..

- نخير اينطوري نميشه ، بايد يه فکر اساسي براي اين زبون تو بکنم.

- باشه فکر کن ولي زياد به خودت فشار نيار جان الناز من راضي نيستم.

صداي زنگ تلفن به الناز فرصت نداد که جواب من را بدهد گوشي را برداشتم و گفتم: بله

- الو شرکت ميلاد؟

- بله.

- سلام خانم.. حالتون خوبه؟

- سلام متشکر

- ببخشيد خانم گلچين امروز شرکت هستند؟

romangram.com | @romangram_com