#منشی_مدیر_پارت_119


- عمو جون يه سوالي ازتون بپرسم ناراحت نمي شيد؟

- نه بپرس

- چرا شما تا حالا ازدواج نکرديد؟

- من ازدواج کردم ولي عمر اين ازدواج کوتاه بود

- جدا شديد؟

- اره ولي نه با طلاق با مرگ سوفيا از هم جدا شديم.

- دوستش داشتيد؟

- بعد از رزا تنها دختري بود که تونست پا به قلب من بذاره

- خيلي متاسفم عمو جون.

- خودتو ناراحت نکن هفده سال از مرگش ميگذره

- چطوري اين اتفاق افتاد.

- قبل از اينکه بتونه بچمون رو به دنيا بياره خودش از دنيا رفت دخترمون هم پنج دقيقه بعد از مادرش از دنيا رفت.

بازوي او را فشردم و گفتم: اه عموي بيچاره ي من ظرف چند دقيقه دو تا از عزيزانتون رو از دست داديد.

- بعد از اين اتفاق ديگه به فکر ازدواج نيوفتادم سوفيا به خاطر به دنيا اوردن بچه من از دينا رفت اگر من بچه نمي خواستم سوفيا نمي مرد مي دوني هنوزم عذاب وجدان دارم.

اين چه حرفيه اصلا شما مقصر نبوديد شما که نمي دونستيد سوفيا ميخواد بميره وگرنه محال بود از ش بچه بخوايد. اخه مگه ممکنه ادمي به مهربوني شما دلش بخواد همسرش رو بکشه.شما نبايد خودتون رو سرزنش کنيد اي کاش کنجکاوي نکرده بودم.


romangram.com | @romangram_com